اهوراجوناهوراجون، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

ثمره عشق و زندگیم

جنگل رفتن اهوراجون

1400/7/11 20:05
نویسنده : مامان لیلا
50 بازدید
اشتراک گذاری

یه جمعه افتابی وبهاری منوتوبابایی خونه تنهابودیم داداشی خونه عزیزبود که از نق زدنای توبابایی تصمیم گرفت مارو ببره بیرون....ظهر بود که تصمیم گرفتیم ناهارمون رو برداریم وبریم تودل جنگل من مشغول جمع کردن وسایل شدم بابا رفت خرید کردوبرگشت که گفت به عزیزاینام زنگ زده اونام میان از اونطرف هم عمو جلال و مادرجون اینام اضافه شدن خلاصه همه دم خونه ماجمع شدن و از اینجا همگی سمت جنگل حرکت کردیم وقتی رسیدیم اقایون دنبال یجای مناسب واسه نشستن بودن بعداینکه جاپیداشد وسایلو پهن کردیم و پدرجون مشغول درست کردن کباب شد مثل همیشه زحمت درست کردن ناهار افتاد گردنش تو این فاصله ماهم از فرصت استفاده کردیم و کمی عکس یادگاری گرفتیم ..ناهاروخوردیم وکمی نشستیم گفتیم وخندیدیم بعد زنمو مژده تورو برد تو ماشین خوابوند دیگ غروب بود که از خواب بیدارشدی هواهم کمی سردشده بود..بقیه هم داشتن وسایلو جمع میکردن که برگردیم ..وقتی رسیدیم خونه ساعت ۸ونیم بودکمی نشستیم بعد تووبابایی ساعت ۱۰بود که از خستگی خوابتون بردتاصبح هم بیدارنشدی خوشگل من..

روز خیلی خوبی بود..

به امید اینکه همیشه کنار هم خوش باشیم عزیز دلم..

۶ اردیبهشت سال ۱۳۹۸

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)