۵شنبه ۸ آذر ۹۷ عروسی دخترعموی مامانی دعوت شده بودیم اولین بار بود میخواستی بری عروسی خوشتیپ کردی و با بابایی و داداشی رفتیم عروسی خیلی خوش گذشت پسر خوشگلم اصلا اذیتم نکردی پسر خوبی بودی کلی هم کیف کردی عشق مامانی...
بعد خونه دایی جون ۵شنبه ظهر رفتیم خونه پدرجون(بابانصرت) همه اعضای خانواده بیصبرانه منتظرت بودن همه دورهم جمع شدیم عمو جلال و زنمو مژده هم بودن اون شب خونه پدرجون یکم بیقراری کردی و شب تا صب نزاشتی منو عمه فاطمه بخوابیم عزیز دلم کاش میتونستم درد شبانت رو تسکین بدم تا راحت بخوابی اخه مامانی تحمل گریه هات رو نداره نفسم اینم عکسای خونه پدرجون ...
۱۳روز از زمینی شدنت گذشت و برای کنترل زردی رفتیم دکتر تا مطمعن بشیم که کاملا خوبه حالت دکترت امیر بهاری بود که برات ازمایش زردی نوشت تا بفهمیم دیگ زردی نداری...بازم ازمایش 😣 اخه مامانی دل نداره ببینه ازت خون میگیرن عشقم😢 منو عزیز جون بردیمت ازمایشگاه از دستای کوچولو و خوشگلت خون گرفتن توهم خیلی گریه کردی منو عزیزو به گریه انداختی 😢 خداروشکر جواب ازمایشت عالی بود ...انشالا همیشه عالی باشی عزیز دل مامان ...
عشق مامان بعد اینکه ۷۲ساعت از بدنیا اومدنت گذشت باید ازمایش تیرویید انجام میدادی ولی چون خوردیم به تاسوعا عاشورا مجبور شدیم ی هفته بعد واس ازمایش بریم از پاهای کوچولو و خوشگلت خون گرفتن الهی من فدات بشم خواب بودی و خوشبختانه بیدار نشدی و گریه نکردی نفسم انشالا همه چی خوب باشه و تو همیشه سلامت باشی عشق مامانی ...