اهوراجوناهوراجون، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

ثمره عشق و زندگیم

عیدسال۹۸

کمکم به عیدنوروز نزدیک میشدیم همه در تکاپوی خانه تکانی و خرید عید بودن دوروز مونده بود به عید که منو بابایی وداداشی تورو گذاشتیم خونه پدرجون و خودمون رفتیم بازار چون هوا خیلی سرد وبارونی بود نتونستیم با خودمون ببریمت عزیزدلم. کمی تو بازار گشتیم خریدامون که تمام شد برگشتیم خونه پدرجون شامو اونجا خوردیم و بعدشام به خونه برگشتیم فردای اون روز یعنی ۵شنبه که همون شب ساعت ۱ونیم سال تحویل بود منوبابا به هم کمک کردیم تا خونه رو کمی تمیز کنیم البته تو خیلی اذیت میکردی با همه نق زدنات کارامون رو انجام دادیم شب قرارشد همه لحظه سال تحویل بیدار باشید ولی تو وداداشی و بابایی خوابتون برد و من تنها لحظه سال تحویل بیدار موندم واسه تک تکتون دعا کردم ... ...
22 آذر 1399

اولین سفر اهورا جون

تعطیلات ۲۲بهمن بودکه تصمیم گرفتیم از فرصت استفاده کنیم و بریم تهران به عمه آزاده سربزنیم تو یه کوچولو سرما داشتی و دارو میخوردی جاده هم برف نشسته بود بابا قرار بود بره تهران بار بزنه شب شنبه ساعت ۲ونیم شب ماهم شدیم همسفر بابایی خداروشکر تو ماشین اصلا اذیت نکردی به تهران که رسیدیم ساعت ۵ونیم صبح بود بابا کمک کرد وسیله ها رو تا خونه عمه اورد بعد خودش رفت سرکارش عمه جون از دیدنمون خیلی خوشحال شدآقا کاظم هم بیدار شدوتو رو کنار خودش خوابوند کلی باهات بازی کردن... روز بعدش یکشنبه بعدازظهر به پیشنهاد عمه و دخترعمه های بابا تصمیم گرفتیم بریم شاه عبدلعظیم.. با اتوبوس رفتیم و اونجا دخترعمه فاطمه و سمیه و معصوم خانوم و ارغوان جون ...
19 آذر 1399

گریه های شبانه اهورا جون

توهم مثل همه بچه های دیگه شبا بیقراری میکردی وقتی بردمت دکتر متوجه شدم که بخاطر کولیک هست که شبا اذیت میشی دکتر بهاری که دکتر متخصص نوزادان بودواس کولیک و رفلاکس معده دارو نوشت تا کمی دردت تسکین داده بشه البته داروها تاثیر زیادی نداشت ولی وقتی گریه هات شدید میشد با صدای سشوار ساکت میشدی البته ناگفته نمونه که تو ماشین هم اروم میشدی و میخابیدی خلاصه اینکه انقد هرشب سشوار روشن میکردیم واس ساکت شدنت که بالاخره تصمیم گرفتیم صدای سشوار رو با گوشی ضبط کنیم که دیگ راحتتر صداشو برات شبا پخش کنیم. الان که این مطلبو مینویسم تو ۲ماهته و به گفته دکترت این بیقراری های شبانه تا ۳ ماهگیت ادامه داره خوشگلم. انشالا که هرچه زودتر خوب بشی نفس ما...
18 آذر 1399

ماهگرد

نفس مامان سه ماهگیت مبارک عزیز دلم😍😍😍 انشالا همیشه در پناه خدا سلامت و شاد باشی عشقم خیلی دوست دارم مامانی😗😗😗 ...
24 آذر 1397

تولد داداشی

نفس مامان تولد داریم چ تولدی تولد داداشی جونه تولد ایلیا جونه به مناسبت تولد داداشی عزیزو دایی جون اینا اومده بودن تا دور هم باشیم خیلی خوش گذشت شب خیلی خوبی بود انشالا تولد خودت اهورا جونم😗 اینم عکسای تولد👇👇👇 تولدت مبارک ایلیا جونم😗 ...
18 آذر 1397

بازم عروسی

نفس مامان بازم دعوت شدیم به عروسی عروسی دخترعموی بابا خوشتیپ کردی و باهم رفتیم تالار تک ستاره شب وقتی وارد سالن شدیم خیلی شلوغ بود همه مشغول رقصیدن بود تو چشات گرد کردی و دوروبرت رو نگاه میکردی رفتیم پیش مادرجون کنار هم نشستیم توهم خیلی پسر خوبی بودی و اصلا مامانی رو اذیت نکردی الهی قربونت برم من که انقد ماهی عسلم اینم عکسای عروسی👇👇👇 😍😍😍😍😍😍😍 انشالا عروسی خودت و داداشی گل پسرم ...
18 آذر 1397