مهمونی خونه پدرجون
بعد خونه دایی جون ۵شنبه ظهر رفتیم خونه پدرجون(بابانصرت)
همه اعضای خانواده بیصبرانه منتظرت بودن
همه دورهم جمع شدیم عمو جلال و زنمو مژده هم بودن
اون شب خونه پدرجون یکم بیقراری کردی و شب تا صب نزاشتی منو عمه فاطمه بخوابیم عزیز دلم کاش میتونستم درد شبانت رو تسکین بدم تا راحت بخوابی اخه مامانی تحمل گریه هات رو نداره نفسم
اینم عکسای خونه پدرجون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی