دندان در آوردن
اینبار درد دندان آسیاب خیلی اذیتت میکرد یه شب منو بابایی یهو دیدیم تب شدیدی داری بهت دارو دادم و پاشویه کردم اما فایده نداشت خیلی بیقرار بودی تا صبح منو بابایی بالا سرت بودیم داشتیم آرومت میکردیم دیگ ساعت ۷صبح بود که ۳۹درجه ونیم تب داشتی با بابا بردیمت بیمارستان بخاطر تب بالا برات سرم نوشتن کلی گریه کردی تا برات رگ پیداکنن البته حقم داشتی اصلا کارشونو بلد نبودن بالاخره بعد ۴بار موفق شدن و برات سرم نصب کردن توهم اصلا اروم قرار نداشتی بغل بابایی بودی فقط میگفتی راه بریم بابا با یه دست سرم با دست دیگش تورو گرفت تو بغلش تو راهرو قدم میزد تا تو اروم بشی بعد یکی دوساعت که سرم تموم شد دوباره تبت رو اندازه گرفتن خداروشکر به ۳۷ونیم رسیده بود تونستیم ...
نویسنده :
مامان لیلا
20:40